سلسله داستان‌های مهاجرت به کانادا – درخواست فرجام‌خواهی متقاضیان پناهندگی کانادا – قسمت اول

دکتر امیرحسین توفیق – ونکوور

خوزه، شهروند مکزیک، به‌همراه همسر و فرزندش از طریق سفارت کانادا در شهر مکزیکوسیتی درخواست ویزای کانادا دادند و از طریق مرز هوایی وارد شهر ونکوور شدند.

خوزه زمانی که در مکزیک ساکن و مشغول به کار بود، به‌طور خیلی اتفاقی و کاملاً ناخواسته با کارتل‌های مواد مخدر مکزیک در ارتباط کاری بود. اما چطور؟ داستان از این قرار بود: خوزه، در کارش بسیار موفق بود و کسب‌و‌کار خوبی را برای خود و خانواده‌اش به راه انداخته بود. یک‌روز سردستهٔ یکی از کارتل‌ها با او تماس گرفت و به او پیشنهاد کاری داد. پس از چندین جلسه بدون آنکه خوزه متوجه شود که شریک کاری‌اش سردستهٔ یکی از کارتل‌هاست، با پیشنهاد ارائه‌شده موافقت کرد و آن‌ها شروع به کار کردند. کار خوزه تجارت با آمریکا بود و محصولاتی را توسط یک شرکت واسط به آمریکا ارسال می‌کرد.

روزی یکی از مدیران شرکتش هراسان با او تماس گرفت و گفت که آخرین بارشان که به آمریکا ارسال کرده بودند، توسط پلیس آمریکا بازدید شده و مقدار زیادی کوکائین از کانتینر آن‌ها ضبط شده است و علاوه بر ضبط کل محموله، حالا به‌دنبال ارسال‌کنندهٔ بار می‌گردند.

خوزه با شنیدن این حرف، شوکه شد، سال‌ها کسب‌و‌کار و زندگی سالمی را برای خود و خانواده‌اش ساخته بود و حالا به‌عنوان قاچاقچی تحت پیگرد قرار گرفته بود. باورش سخت بود، بلافاصله با شریک تجاری‌اش تماس گرفت و از او ماجرا را سؤال کرد.

آنتونی، یک‌باره ماهیت خودش را رو کرد و به او گفت، همه‌چیز به عهدهٔ توست، مراقب باش که من و همکارانم هیچ نقشی در این بین نداشته‌ایم و اگر اسمی از ما در جایی برده شود، همسر و فرزندت را دیگر نخواهی دید.

وقتی خوزه تهدید آنتونی را شنید، مستأصل شد. باورش نمی‌شد چه بر سرش آمده و نمی‌دانست چه باید بکند. با یکی از دوستانش تماس تلفنی گرفت و ماجرا را برایش شرح داد و از او خواهش کرد که بدون آنکه نظری را جلب کند، ببیند که این آنتونی که مدت‌ها با او کار کرده بود، کیست.

چند ساعت بعد دوست خوزه با او تماس گرفت و به او گفت که آنتونی سردستهٔ یکی از کارتل‌های مکزیک است و خوزه در دردسر بدی افتاده است.

خوزه بلادرنگ از محل کارش خارج شد و به یکی از همکارانش گفت که احتمالاً به سفر می‌رود و شاید چند وقتی نباشد. بلافاصله به‌سمت خانه حرکت کرد و در طول مسیر با همسرش تماس گرفت و به او گفت که سریعاً وسایل ضروری را جمع کند، چون باید چند وقتی به سفر بروند. هرچه همسرش پرسید چه اتفاقی افتاده است، پاسخی نداد و فقط گفت سریعاً آماده شو که تا چند دقیقهٔ دیگر می‌رسم.

خوزه، با همسر و فرزندش از مکزیکوسیتی خارج شد و در طول مسیر ماجرا را برای همسرش شرح داد و از او خواست به هیچ‌کس نگوید که کجا هستند و چه‌کار می‌کنند. یک هفته نشده بود که خوزه در صندوق پستی محل سکونت جدیدش نامه‌ای را به‌همراه عروسکی که سرش جدا شده بود پیدا کرد. در آن نامه نوشته شده بود که هرجای دنیا بروی، پیدایت می‌کنیم و اگر اسمی از شخصی ببری، مشابه این عروسک، سر فرزندت جدا خواهد شد.

خوزه فکر کرد بلوف زده‌اند و باز جایش را تغییر داد و به شهر دیگری نقل مکان کرد ولی باز همان داستان اتفاق افتاد. خوزه و همسرش به این نتیجه رسیدند که هیچ کجای مکزیک برایشان امن نیست و باید سریعاً خارج شوند. آن‌ها بلافاصله درخواست ویزای توریستی کانادا را دادند و به ونکوور سفر کردند، با این امید که شاید آب‌ها از آسیاب بیافتد. یک‌ماه از ورودشان به ونکوور نگذشته بود که تلفنی دریافت کرد و صدایی از آن طرف خط گفت: «بهت گفته بودیم که هر جا بری، پیدات می‌کنیم.»

ترس تمام وجود خوزه را گرفته بود. در حالی وارد ونکوور شده بود که هیچ پولی هم به‌همراه نداشت و باید کار می‌کرد تا اموراتش می‌گذشت. خوزه به مرکز پلیس رفت و ماجرا را برایشان شرح داد و از آن‌ها خواست تلفنش را کنترل کنند و امنیت خانواده‌اش را تأمین نمایند. افسر پلیس پاسخ داد که متأسفانه شما شهروند کشور دیگری هستید و باید به سفارت خودتان این درخواست را بدهید. خوزه با یکی از دوستانی که در کانادا پیدا کرده بود مشورت کرد و از او راهنمایی خواست: 

«در مکزیک امنیت ندارم و حتی اینجا هم من را پیدا کرده‌اند. چه‌کار کنم؟» دوستش گفت: «تنها راهکارت این است که درخواست پناهندگی بدهی تا کانادا قانوناً بتواند امنیت تو و خانواده‌ات را تأمین کند.»

راه دیگری وجود نداشت و خوزه و خانواده‌اش تصمیم گرفتند که از کانادا درخواست پناهندگی کنند. چون خوزه هیچ پولی برای گرفتن وکیل نداشت، به‌ناچار از وکیل دولتی استفاده کرد و مبنای پناهندگی‌اش به‌همراه دیگر مدارک به وزارت مهاجرت، پناهندگان و شهروندی کانادا تحویل داده شد. خوزه و همسرش درخواست کار هم دادند و فرزندشان که کوچک بود با همان ویزای توریستی در کانادا ماند.

روزها می‌گذشت و دیگر خبری از تهدید‌ها نبود. شاید تصور می‌کردند که خوزه دیگر برای آن‌ها خطری نمی‌تواند ایجاد کند، اما آنچه مشخص بود این بود که پس از ماه‌ها، این خانوادهٔ مکزیکی نفس راحتی کشیدند و بدون تهدید و ترس در کانادا زندگی کردند و منتظر زمان دادگاه بودند تا از ادعای خود دفاع کنند.

روزها از پس هم می‌گذشت تا روزی که وکیل خوزه تماس گرفت و گفت که وقت دادگاهشان مشخص شده است؛ یکی از روزهای دسامبر سال ۲۰۱۸ برای دادگاه تعیین شده بود.

قسمت بعدی این مطلب را در اینجا بخوانید

ارسال دیدگاه